خاطرات روزانه با هستی
امروز اولین باری که تو وبلاگت می نویسم
امروز بردم خونه عمه و تا ٨ صبح پیشت بودم اما وقتی خداحافظی کردم باهات احساس کردم که احتیاج داری پیشت باشم اما باید می رفتم سرکار
راستی هستی دیروز اولین بار بود که دست زدنش رو دیدیم خبلی بامزه بود وقتی عزیز دست میزد تو هم تکرار می کردی و وقتی بابا اومد خیلی ذوق کردی و و ذوقت با صدای بلند نشون دادی.
امروز که دارم این مطلب رو می نویسم هستی چهار دست و پا میره ،از مبل و زانوی مامان میگره و بلند میشه دس دسی می کنه ،چهار تا دندون داره و دندون پنجمیش داره در می یاد و خیلی هم اذیتش میکنه .
سی دی هم مثل ادم بزرگا تماشا میکنه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی